دیزاین یقه ندارد!

نوع مقاله : سرمقاله

نویسنده

1 مدیر مسئول و سردبیر نشریۀ دستاورد

2 معاون پژوهش و فناوری دانشگاه هنر

3 عضو هیئت علمی دانشگاه هنر


 

به نام دادار آموزگار


وقتی اسطورۀ سینما، چارلی چاپلین، در فیلم «عصر جدید»، انسان معاصر و گرفتارآمده در چرخ‌دنده‌های خردکنندۀ مدرنیته را به تصویر می‌کشد، اصلی‌ترین چالش خود را «گریزناپذیری و خو کردن» به اتفاقاتی می‌داند که در اطراف وی در شرف تکوین است؛ تا جایی که روال‌ها از وی فردی می‌سازد که حتی قدرت تمییز بین پیچ‌های سخت و آهنین تسمه‌نقالۀ کارخانه و دکمه‌های تزیینی یک لباس را نداشته و تلاش دارد هر دو را بپیچاند! عصر جدید، تلاش این «ولگرد کوچولو»1 برای نمایشِ جریان دل‌زدگی و چیرگی مستمر و یکسان ابزارهای متنوع بر انسان است؛ انسانِ ناگزیری که در حصر ابزارهای به‌ظاهر شگفت‌انگیزی به دام افتاده است. در این فیلم، ابتدا کارگران (یقه‌آبی‌ها)، متأثر از تصمیمات و اقدامات مدیران و برنامه‌ریزان (یقه‌سفیدها) می‌شوند؛ لیکن در ادامه، نشان می‌دهد که هیولای بی‌فرم مدرنیته، سفید و آبی نمی‌شناسد و عواقبش، دامن همه را می‌گیرد.
اگر حتی فقط یک انسان، ساکن کرۀ زمین بود، او نیز برای استمرار و بهبود کیفیت زندگی خود، نیاز به آموزش داشت؛ چه رسد به میلیاردها انسانی که در جوامع متراکم فیزیکال و متراکم‌تر دیجیتال امروزی و در روابط بسیار پیچیدۀ بین این دو، زندگی می‌کنند؛ بنابراین آموزش، بخشی ضروری از فرایند اجتماعی شدن انسان‌ها و تحقق ایفای نقش معین ایشان در شبکۀ درهم‌تنیدۀ روابط انسانی امروز در تمام ابعاد فردی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است؛ درنتیجه، آموزش، خود مطلوب‌بالذات نبوده، ابزاری برای تحقق مطلوب دیگری است که می‌تواند برای افراد و جوامع متفاوت، متنوع تعریف شود. از یک منظر، این مطلوبات در یک جامعه، هم می‌توانند و باید ثابت باشند و هم می‌توانند و باید متفاوت تحقق یابند. توضیح اینکه اگر بپذیریم که وقتی عملِ یکسان، مطلوب است، لاجرم آموزش یکسان و متمرکز2 نیز باید مطلوب باشد؛ به‌عبارت‌دیگر، برای کارهای ثابت که استانداردِ یکسان آن در عرصه‌های اجتماعی متفاوت نیز یکسان یا بسیار مشابه است، الزاماً آموزش یکسان و متمرکز، یک ضرورت است. در سیستم‌های آموزشی متمرکز، قدرت تصمیم‌گیری اجزای یک سیستم به زِبَرمغزِ آن سیستم تفویض می‌شود و ارگان‌های اجرایی، تنها مجریان تصمیم‌های گرفته‌شده هستند و اختیارات ایشان، تنها در حد شیوۀ اجرای مصوبات ازپیش‌تعیین‌شده است. مثلاً جراحی قرنیۀ چشم یک دختر سوئدی و یک پسر زیمباوه‌ای که هر دو از یک بیماری ثابت رنج می‌برند، تفاوت چندانی در فرایند، ابزارهای مورداستفاده و احتمالاً نتیجه باهم ندارد. در این شرایط، آموزش پزشکان باید به‌سمت استاندارد شدن و تمرکز میل کند. بنابراین اگر ماهیت تصمیمات و افعال، ثابت و/یا تکراری باشند (در این مقیاس، یقه‌آبی و یقه‌سفید باهم تفاوت چندانی ندارند)، گردی به دامن آموزش متمرکز نمی‌نشیند. ولی آیا ماهیت دیزاین که اساساً کاری است بدون «یقه»، این‌گونه است؟
تاریخ تحولات دیزاین در یک قرن گذشته نشان می‌دهد که این کودک صدساله، شئون و چهره‌های متعددی به خود گرفته است؛ از زمانی که چیره‌دستی هنرمندان در ساخت صناعات دستی، چهرۀ «کرافت» به دیزاین بخشید، تا وقتی‌که با ظهور ابزارهای تولید صنعتی و توسعۀ بازارهای عرضه، «تیراژ و مقیاس انبوه در تولید»، سنگ محک برتری دیزاین شد؛ از وقتی‌که یکنواختی ناشی از تولیدات زمخت و ناشیانۀ صنعتی و ضرورت فتح بازارهای هدف، اربابان ثروت را برآن داشت تا هیولای ماده را به آرایشگاه‌های بَزَک‌محور «استایلینگ» طراحان زبده‌ای چون جَک تِل‌نک و ریموند لویی و امثالهم بسپارند؛ از وقتی‌که با ظهور کامپیوتر و نمایشگرها و دست‌وپنجه نرم کردن نیمه‌هادی‌ها با داده‌های صفر و یک رقم خورد، جویبارهای تلاش طراحان نیز به‌سمت برکه‌های «طراحی سیستم‌های تعاملی» UI و HCI هدایت شد تا کاربرانِ مدهوش از سیر این تحولات سریع و غافلگیرانه بتوانند کمی تصویر اقدامات خود را از اعوجاج این انعکاسات، بهتر بازیابی نمایند؛ از وقتی‌که دمکراتیزه شدن مثلث‌های اقتصادی تولید، عرضه و مصرف، پای سایر قدرت‌های اقتصادی را به بازارهای داخلی و جهانی باز کرد و برتری ماده، محصولات و خدمات، دیگر برای تصاحب بازارهای رقیب کافی نمی‌نمود و باز طراحان برای تحریک تقاضا، پای «طراحی تجربه» UCD، UX، احساس‌گرایی در دیزاین، مهندسی کانسی و ... را به میان کشیدند تا مجدداً با بوسۀ خویش بر شانه‌های ضحاک صنعت و تجارت، کام اربابان جیب‌صفت را سرخ‌فام نگاه دارند که مبادا گزندی به ایشان برسد! بی‌ارتباط نیست اگر سرودۀ نظامی گنجوی در مخزن‌الاسرار را در اینجا به کنایه ذکر کنیم که:


هـــر دم از ایــن بــاغ بـــری مــــی‌رسد             نـــــــغزتـر از نـــــــغزتـری مـی‌رســد
رشتۀ جان‌ها که درین گوهرست                     مــــرسله از مــــرسله زیــــباترست
راهـــــــروان کـــــز پـــس یــــکدیگرند                طــــایفه از طــــایفه زیـــرک‌تـرند


بنابراین، دیزاین دارای منطقی منعطف و بارباپاپایی3 بوده، می‌تواند برای رفع مشکل فرد یا جامعه، اشکال و شئون مختلفی به خود بگیرد. اگرچه در اینجا، زبان به نقد این منطق بازگشودم؛ لیکن دیزاین، به‌مثابۀ شمشیر دولبه‌ای است که هم می‌تواند از نیام بیرون کشیده شود تا تیغ به رخ صاحب خویش کشد و هم می‌تواند برای وی، تیغ زند. البته مالکیت این ابزار نیرومند در دورۀ گذار قرار داشته، رفته‌رفته از سهم آن توسط صاحبان قدرت و ثروت کاسته می‌شود و به سهم افراد و مردم اضافه می‌شود و این نویدبخش دوره‌ای خواهد بود که دیزاین نقش اختصاصی و منطبق با توانایی‌ها و البته نیازهای متنوع جوامع را ایفا کند. بنابراین، ردای دیزاین یقه ندارد و الگوی آن باید بسته به مناسبتی که برای آن دوخته می‌شود، خیاطی شود که هم به قامت آن جامعه گریه نکند و هم کرایه‌ای و وارداتی به‌نظر نرسد و واقعاً هم این‌گونه نباشد. بنابراین، باید بپذیریم «انعطاف و انطباق» از مهم‌ترین کلیدواژه‌های ژنتیک دیزاین است و می‌طلبد که آموزش آن به‌طور غیرمتمرکز و متناسب با ظرفیت‌ها و موقعیت‌های منطقه‌ای تمرکززدایی4 شود. با اتخاذ این رویکرد، دانشگاه‌ها که یکی از مهم‌ترین خاستگاه‌های ظهور و توسعۀ تفکر دیزاین در یک کشور هستند، می‌تواند مختصات اختصاصی خود را در نقشۀ پاسخ‌دهی به نیاز جامعه و صنعت جانمایی کرده، مؤلفه‌های عملیاتی خود را با فاصلۀ معنی‌دار نسبت به حریم عملیاتی سایر دانشگاه‌ها نرمالیزه نموده و با تنوع‌بخشی آموزش، به نیازهای متنوع مردم پاسخ دهد. تمرکززدایی از آموزش دیزاین یک انتخاب مدگرایانه نیست؛ یک الزام است که برای تعیین مسیر، عمق و نتایج ملموس، نیازمند تعهد و راهبری اختصاصی دانشگاه‌هاست. با تمرکززدایی از آموزش دیزاین، از شدت تصمیمات کلی و مبهم و نیز عدم کارایی مؤسسات آموزشی و پژوهشی دیزاین کاسته خواهد شد.
ابراز امیدواری می‌کنم که معلمان و مدیران دیزاین کشور بتوانند با آمایش تخصصی آموزش این حرفه، تمایز آن را با سایر رشته‌هایی که می‌توانند و باید، خروجی یکسان داشته باشند، نشان داده و این رشته را از دل‌زدگی و چیرگی حصارهای بلند دیوان‌سالاری که سایه‌های نسبتاً ترسناکِ خود را تا ستیغ افق‌های این رشته گسترانده است، به عقب تا زنند.

 

محمد رزاقی
مدیرمسئول و سردبیر فصلنامۀ دستاورد

 

1. ولگرد کوچولو، لقبی است که چارلی چاپلین به شخصیت خود در فیلم‌هایش داده بود؛ شخصیتی که علی‌رغم فقر مفرط، دست از شرافت انسانی برنمی‌دارد.
2. Centralized
3. بارباپاپا (Barbapapa)، نام کتاب و شخصیت کارتونی صورتی‌رنگی است که توسط خانم آنت تی‌سون و همسرشان آقای تالوس تیلور در دهۀ 70 میلادی خلق شده است. بارباپاپا، شخصیت مهربان و محبوبی است که می‌تواند هر فرمی به خود بگیرد.
4. Decentralized